خنده‌های صورتی

در جست‌وجوی آبی‌ها

خنده‌های صورتی

در جست‌وجوی آبی‌ها

بگذارید در سوگ بلاگفای عزیز بنویسم که وحشتناک است. در واقع بیش از آن که وحشتناک باشد غم‌انگیز است. شاید هم ما زیادی جو می‌دهیم و قضیه را شلوغش می‌کنیم. اما خب، واقعیت این است که از هر طرف که به قضیه نگاه می‌کنم می‌بینم چقدر اندوه پنهانی در دلم موج می‌زند. هشت سال بود که در «خنده‌های صورتی» بلاگفا می‌نوشتم. از آخرین روزهای هفده‌سالگی به گمانم. وقتی سوم دبیرستان بودم و تا همین یک ماه پیش که بلاگفا هک شد و دنیای ما وبلاگ‌نویس‌های متعهد هم در شعاع این اتفاق غم‌انگیز تغییر کرد. اساسی‌ترین تغییرش هم همین غم و اندوه و انتظاری‌ست که نشسته بر دلمان. چشم امید بسته‌ایم که دوباره برقرار شود؛ و آیا اگر برقرار شود هنوز هم جای امنی‌ست برای نوشتن و نوشتن و نوشتن؟

خب! حالا از دنیای مجازی فقط همین را می‌خواهم که به آن انبوه عظیم نوشته‌هایم دست پیدا کنم. به هر طریقی که شده بتوانم آرشیو نوشته‌هایم را که از هفده‌سالگی بوده تا همین حالای بیست و چهارسالگی بغل کنم و با خودم بیاورم توی این وبلاگ و انگشت وسطی دستم را نشان بلاگفا و همه‌ی آن‌هایی که چنین بلایی سر بلاگفا آوردند، نشان بدهم. من آرشیو آقای کرگدن‌ها و کره‌اسب‌ها و خاطرات ریز و درشت و بامزه و بی‌مزه‌ی خودم را می‌خواهم. کسی هست که این جا را بخواند و بداند که چه‌طور می‌شود آرشیوم را از شر بلاگفای لعنتی که قبلا عزیز بود و حالا دشمن بزرگ نوشته‌هایم، نجات بدهم؟ کسی اگر می‌داند خواهش بزرگم این است تا با همین ایمیل havijebanafsh@gmail.com یا پیغام خصوصی «تماس با من» که این بغل گذاشته‌اند راهنمایی‌ام کند.

یک چیز دیگر هم ته دلم موج می‌زند. چیزی که در عین امید، اندوه است و در عین اندوه، امید. «خنده‌های صورتی» بلاگفا آدم‌های زیادی را در زندگی‌ام وارد کرد؛ دوستان بسیاری را. کسانی که دوستم دارند و دوست‌شان دارم. خواننده‌های خاموشی که همیشه خاموش می‌خوانندم بی آن‌که برای یک بار هم که شده ایمیلی بزند:‌«ما سال‌هاست همراه نوشته‌های توایم!». و حالا دغدغه‌ای که پسِ ذهن و دلم موج می‌زند این است که آیا آن‌ها هنوز هم همراه نوشته‌هایم خواهند بود؟ آن‌هایی که نوشته‌هایم را دوست داشتند و من نمی‌شناختم‌شان و هیچ ایمیل یا آدرس اینستاگرامی ازشان ندارم چه؟ لابد یک روزی دوباره سر راه وبلاگ من سبز می‌شوند و دوباره شروع می‌کنند به خواندن.

قالب این جا را دوست ندارم. باید سرفرصت بنشینم و کدهایش را تغییر بدهم. باید قالب ساده‌ای بگذارم که با هر سلیقه‌ای جور در بیاید و بیش از آن‌که با هر سلیقه‌ای جور در بیاید آرامشم را وقت دوباره‌خوانی نوشته‌های خودم بیشتر کند.

همین‌ها. بیش از این حرفی برای گفتن نیست. وانمود می‌کنیم اتفاق مهمی نیست. وانمود می‌کنیم وبلاگ چیز بزرگی نیست برای از دست دادن، جای دیگری را انتخاب می‌کنیم برای نوشتن، دامنه، فضا و قالبی متفاوت را و هنوز چشم امید داریم که همه‌چیز مثل اول شود. و آیا همه‌چیز مثل اول می‌شود؟ گمان نکنم...